جنگ گرگ ها در جنوب

علی یحیی پور سل تی تی

 

 

 

 

در تندر باد ها ایستاده ایم و خناسه های گرگهای وحشی را

از دوردست آسمانهای اشغال شده نظر می کنیم

ماه از دورن قابی آبی رنگ به اطاقم می تابد

و من در زیر شمعی فروزان چشمهای مهتاب را نظرمی کنم

پرندگان به لانه برگشتند

و کالاغهای سیاه در مهتاب بر روی شاخه ها

دم آویخته اند و قرقاولان رنگین دم مهتاب را می بوسند

من سرم روی بالشی ست و به مهتاب می نگرم

و دنیا را درزیر چشمهایم نگاه می کنم

ویرانه ای از قدرت خمپاره ها و فانتومهای" ب پنجاو دو "

که بر فراز آسمانهای جنوب غرش می کنند

تا به سلاخی آزادی و زیر ساختهای متمدنانهء بشریت

حمله کنند

و به نابودی کشانند

من وجدان این بشریتم

که خناسه های این گرگهای وحشی را نظاره می کنم.

 

همه جا بوی تابوت و دود و انفجاری های پیاپی می آید

همه جا دارد به زمین و به انسانهای این خاک توهین می شود

هیچ چشم اندازی روشن تصویر نمی شود

همه جا اعتراضات مردم به سلاخی کشیده می شوند

کاش دنیا به اندازهء یک قاب آبی رنگ ماه روشنائی داشت

و بشریت این روشنائی را می دید

همه جا فریب و سلاخی طبیعت و دریاست

و زندانی کردن ماریه دختر دریا ها و روستاهای گیلکستان زیبایم

صف به صف سرنیزه ء ژاندارمها

صف به صف آوارگی انسانها

صف به صف آلودگی دریاها و خیزابهای خزر و مدیترانه.

 

برمیهنم چه می گذرد

که آب دریاهایش خون آلود است

و فضای بین آدمها از کلاشی و دلالی بازار و تسبیح موج می زند

و رنگهای انار و ابریشم در آن به سلاخی می روند

و بچه های دبستانی را در کلهء صبح به تماشای اعدام

یک زندانی می آورند که گناهش دریدن این تاریکی است.

 

آه برسرزمینم چه می گذرد!

که مهتابش خونین است

دیگر نمی توان به باد و به طوفان نگریست

همه جا سرب داغ نصیب انسانها می شود

بشریت یک درصد بالا ی تسبیح بدست

جز تباهی هیچ چیز را نمی شناسد

گرگها به انسانها حمله ور می شوند

همه جا بوی خون و باروت می آید

و شهر درتب یک خوشه انگور می سوزد

هیچ موقعی چنین به صف انسانها توهین نشده بود

و ابریشمهای آزادی در آن قتل عام نشده بودند.

 

آزادی در دور دست هم سیاه و تاریک است

سرمایه وحشتی ترین خنجر خود را به قلب انسانها فرومیکند

تمام جنبشهای جنوب را به  صلابه می کشد

و در نیرنگ گم کرده است

و شهر از ازدحام گلها پر و خونین است.

 

جهان هار و مسلول است

جهانی که در آن نود و نه درصد اسیرند

فقط یک درصد حق مالکییت دارند

همه انسانها از مالکیت و آزادی محرومند

باز هم چشم به این فرمانروای یک درصد دوخته اند

تا بذری را نشاء کنند

چه خواب آشفته ای این انسانها برای آزادی می بینند!

به دریا و به خورشید توهین می کنند

و به شبنم های روی گلهای رازقی توهین می کنند

و نگاه شان به آسمانیست که جهل وخرافه در آن موج می زنند

و آیه های غبار آلود را در گوش هزاره ها تکرارمی کنند .

 

من دلم برای دریا ها خون است

من دلم برای کوههای کلیمان جاروی آفریقای سیاه خون است

من دلم برای بافت صنعتی اصفهان خون است

که در زیر ساطور اختناق و "ب پنجاو دوی" امریکای

سیاه ویران می شود

من دلم برای سنجاقکهای کنار جویباران یک ذره شده است

همان طور که آن مرد " آن اسب سیاه وحشی"1 دیده بود

همان طور موبه مو دارد اتفاق می افتد

آن مرد دیده بود که جهان به تاریکی و بربریت می رود

یا به روشنائی بوسه خواهد داد

ولی هیچ چشم اندازی روشن تصویر نمی آید

همه جا تاریک و قبرستان است

وقتی با کارد ارتجاع به ارتجاع تجاوز می کند 2

تو سر نوشت بشریت را ببین که به کدام سو خواهد رفت؟! .

 

دیگر صدای پرنده ای در دشت های لوت ایران نخواهد آمد

دیگر دختران برای جمع کردن شاتوتهای پشت خانه های

گالی پوش جمع نمی شوند

دیگر کودکان دبستانی در رودخانه های پر آب گیلان

شنا نخواهند کرد

همه جا را اورانیوم سوراخ می کند

اورانیومی که بر اثر بمب های هشت تنی "ب پنجاه ودو"

 به فضای ایران وخاورمیانه پراکنده خواهد شد   

دیگر دختران روستا های گیلان دور هم جمع نخواهند شد

تا با هم کاهو سرکه و سکنجبین به خورند

همه جا بوی تابوت می آید

و انفجارهائی از اورانیوم وحشی که مغز انسان رانا بود می کنند.

 

من به دریا می نگرم و به درختان توسکا ها و لیلکی ها ی شمال

که پیله هایشان برای گاوهای پیشانی سپیدم بودند گاوهائی

که مثل ابریشم سفید بودند

و شیرشان خوراک دختران دوقلوی "احمد غوزی "

که مدام در مزرعه جان می داد تا شش نفر عایله را سیر کند

من دلم برای "زرد پر " 3  های  سفید رود تنگ است

آه جهان به بربریت می رود همان طور که آن مرد دیده بود.

 

ولی باز دلم نجوا می دهد ماه می تابد

و رود هم چنان سرخ و جاریست

و مردمکهای حیات چه تیز به این جهان می نگرند

و این جهان روشن است

و ازپشت سپیدارهای کنار جویباران می درخشد

و این تناقض و تاریکی حذف خواهند شد

و شهر فتح خواهد شد

و کودکان جوان از دل این سیاهی سر خواهند کشید

و همین امید حرف آن مرد را" آن اسب سیاه وحشی" را مدام

بر گوشهایم زمزمه خواهد کرد.

 

هفتم نوامبر دوهزارو یازده

1/ این لقبی بود که جنی همسر مارکس به مارکس داده بود ودر نامه های عاشقانه جنی به مارکس خطاب جنی به مارکس چنین بود" اسب سیاه وحشی ام "

2/تجاوز ارتجاع خون آشام القاعده ورادیکالهای اسلامی با کارد به قذافی

دیکتا تور لیبی

3/"زرد پر" نوعی ماهی در رودخانهء سفید رود است.